روزدومماجراجویی🔮)
پارتسوم🔮)
کتاب:مندنیزم🔮)
برای خواندن به ادامه مطلب بروید(فلش بالای تصویر)🔮)
روز دوم ماجرا جویی:
بعد ازظهر:
درحال رفتن پشته بوم برای نقاشی کشیدن و راحت کردنبدن و روح از انرژی های منفی اطراف.
لبه بوم نشستم و شروع کردم با کارد کوچکم مدادم رو تیز کردن ....
تخته:اماده
برگه:اماده
مداد:اماده
پاکن:اماده
بدن:اماده نیست
شروع کردم نفس عمیق بوی شیرینی فروشی آن سوی خیابان بوی سبزی های همسایه
خوب فکرکنم بدنم هم اماده باشه
پس:
بدن:اماده
منظره:امادهنیست
کجا خوبه برای کشیدن خانه ها؟مغازه های رنگارنگ،پرندههایا اسمان بنظرم آسمان بهترین منظره برای کشیدنه
شروع کردم به کشیدن
در ذهنم به کارای امروزم فکر میکنم
یا درمورد کتابی که بهتازگی شروع کردم به خوندن
نمیدونم شاید برخوردم با اطرافیانم
یا اولین جلسه کلاس که معلم گفتخودت را معرفی کن و من گفتم :(دنیز هستم)
بخوام خودمو معرفی کنم در واقع بدین گونه است:
( من یک تماس بی پاسخم، یک پیام که دریافت کننده بدون اینکه بخواند حذفش کرده است، یک پنجره که آنسویش دیوار کشیده اند، یک کارت عابر بانک گم شده که صاحبش مسدودش کرده، یک تقویم آکبند سلفن کشیده شده برای دو سال پیش، یک فیلم در حال پخش برای بیننده ای که خوابش برده، یک آینه ته انبار رو به دیوار، من انگار اشتباهی بوده ام، یک نیمه تمام یک جا مانده، یک به ثمر نرسیده، یک جملهی ختم شده به سه نقطه....)
خوب...خیلیا از من بدشون میاد، چون همیشه سعی کردم خودم باشم، نه یه رونوشت تکراری از دیگران.
من فقط یکم عقاید و افکارم باهاشون فرق داره، نمیتونم تظاهر به چیزی که نیستم بکنم و همیشه واقعیت هارو میگم، ولی خب گفتن واقعیت همیشه تلخه.
و این دنیا به آدمایی نیاز داره که
خیلی شیرین دروغ میگن و بازیگرای خوبی هستنو من ایجوری نیستم....
خوب نقاشیم تموم شد با وجودتمام فکر و خیال های پوچ ولی نقاشی زیبایی کشیدم از پشت بوم میایم پایین و به سمت خانه خودمان میرم در را باز میکنم و مستقیم به سوی اتاقم میرومتا بقیه کتابم را بخوانم دیگر نقاشی برای امروز بسه.
Shogar